تابستان سال ۱۳۴۵ روزهای آخر خود را سپری می کرد ، تعطیلات تابستانی رو به پایان بود و دانش آموزان و معلمان خود را برای یک سال تحصیلی دیگر آماده می کردند . اما برای حسنعلی یوسفی اردبیلی که به شغل شریف معلمی مشغول بود این تابستان با تابستانهای سالهای قبل فرق می کرد او و خانمش پوراندخت خانم در روزهای آخر تابستان منتظر به دنیا آمدن اولین میوه زندگی شان بودند و برای او قبل ا از اینکه به دنیا بیاید آرزوهای زیادی در دل می پروراندند . سرانجام نه ماه انتظار به پایان رسید و در پانزدهم شهریور ماه اولین نورچشمش این خانواده چشم به جهان گشود و اسمش را بهنام گذاشتند .
خانواده ی یوسفی در کوچه عباسیه در شهرستان اردبیل در خانه اجاره ای زندگی می کردند و بهنام نیز زمانی که در آن خانه بود متولد شد پدر بهنام می گوید :«من در آن زمانها تازه از خانواده خود جدا شده بودم و می خواستیم به صورت مستقل زندگی کنیم ولی در آمد معلمی کفاف دخل و خرجمان را نمی داد و با ۳۰ تومان نتوانستیم یک خانه اجاره کنیم .مادر شهیدتربیت و نگهداری وی رادر خانه به عهده داشت و سعی می کرد که فرزندی خوب و نمونه تحویل جامعه اسلامی دهد و همانگونه نیز شد .
بهنام دوره ی خرد سالی خود رادر خانه های اجاره ای متفاوتی می گذراند و در هر محلی که
ساکن می شدند دوستان زیادی پیدا می کرد و با آنها همبازی می شد تا اینکه سرانجام در محله کرد احمد ساکن شدند . در سال ۱۳۵۲ و روز اول مهر ماه بهنام سر از پا نمی شناخت ، چون که
هفت ساله شده بود و می خواست که به مدرسه برود در اولین روز به همراه پدر به مدرسه ی سنایی رفتند که پدرش نیز در همان مدرسه معلم بود وی به درس خواندن علاقه داشت وتکالیفش را بعد از برگشت از مدرسه در اول وقت انجام می داد بهنام در مدرسه با حمید رضا زاده بود و مهران رجبی دوست شده بود ، دوستان وی ساکن کوچه ی زینال بودند ولی دوستی آنها به خاطر این بود که خانه ی پدر بزرگ بهنام نیزدر همان کوچه بود و به آنجا زیاد رفت و آمد می کرد و دوستانش را در آنجا می دید .
دوره ی ابتدایی مثل برق و باد برای بهنام گذشت و وی با موفقیت مقطع ابتدایی را طی کرد و برای دوره ی راهنمایی در مدرسه اندرز گو شهرستان اردبیل ثبت نام کرد ، وضعیت تحصیلی او در دوره ی راهنمایی مانند سابق خوب بود و با اشتیاق درس می خوانند .
بهنام از کودکی زیر دست پدر و مادری مذهبی و متدین و با سواد تربیت می شد ، با سن کم خود به مسائل دینی بسیار اهمیت می داد ، دراوقات فراغت خود به ورزش تکواندو می پرداخت و علاوه بر آن به همراه دوستانش در پایگاه زینال فعالیت داشت آنها در همان محل کرداحمد ساکن بودند و وضعیت اقتصادی شان نسبتاً متوسط بود ولی از نظر بعد اجتماعی از احترامات زیادی برخوردار بودند .
بهنام نسبت به والدینش تعلق خاطر زیادی داشت وهمیشه برای آنها آرزوی سلامتی می کرد . به خواهر کوچکش هم علاقه ی زیادی داشت ، وی به خاطر اخلاق خوب و مهربانانه ای که داشت با همه ی اقوام و همسایگان با ملاطفت رفتار می کرد و به آنها احترام می گذاشت و آنها نیز دوستش داشتند . بهرام رجبی و آقای مهدی زاده (که آنها نیز به مقام رفیع شهادت نائل شده اند ) و حمید رضا رضا زاده دوستان دوران جوانی بهنام بودند که در بیشتر اوقات پیش هم بودند و با هم به باشگاه و پایگاه می رفتند .
بهنام که از اول به درس خواندن علاقه ی زیادی داشت و آرزو داشت که در آینده استاد دانشگاه شود از دانشگاه تربیت معلم تبریز قبول شد و رفت تا در آنجا درس بخواند و مانند پدرش که معلم نمونه ای بود به عنوان معلم وظیفه ی خود را نسبت به وطن ادا کند و با تدریس خود دانش آموزان زیادی را که همچون خودش در آینده فرد مفیدی شوند تحویل جامعه دهد . وی در دوران دانشجویی خود در مورد معاد مطالعه و تحقیق می کرد و زمانی که برایش سئوالی پیش می آمد از آیت اله جعفری کمک می گرفت .
بهنام زمانی که مشکلی برایش پیش می آمد با کمک و مشورت مادرش گرفتاریهایش را حل می کرد آقای حسنعلی یوسفی پدر بهنام می گوید : « بهنام وقتی که بچه بود می گفت اگر درس بخوانم و در آینده صاحب شغلی شوم با اولین حقوقم یک موتور می خرم .»
دوران جوانی بهنام همزمان بود با دوران انقلاب ، انقلابی که با سعی و تلاش و البته ریخته شدن خون مردمان بیگناه و با رهبری امام خمینی (ره) سرانجام به پیروزی رسد مردم ایران تازه کشور را از دست رژیم پهلوی نجات داده بودند و داشتند نفس راحتی می کشیدند که رژیم بعثی عراق به خاک ایران تجاوز کرد و وضعیت کشور باز هم بحرانی شد .
بهنام در دانشگاه تربیت معلم تبریز مشغول به تحصیل بود ، وقتی جنایات رژیم بعثی غراق را
دید نتوانست تحمل کند و تصمیم گرفت که برای حفظ وطن و ادای دین به جبهه برود ، وی جنگ تحمیلی را تجاوز آشکار دشمنان اسلام به ایران می دانست تا اینکه از طریق سپاه پاسداران – ل ۳۱ عاشوارا واحد بسیج اردبیل به جبهه اعزام شد و به عنوان آر پی جی خدمت می کرد . بهنام در جبهه های نبرد حق علیه باطل برای به پیروزی رسیدن ایران با دشمنان اسلام می جنگید و پدر و مادرش نیز در خانه دست به دعا برداشته و برای سلامتی وی و دیگر رزمندگان دعا می کردند ولی بهنام آرزوی شهادت داشت و این رفتار بیانگر این حس اوست که در موقع اعزام به جبهه با همه ی خانواده روبوسی و از همه حلالیت خواسته بود .
تا اینکه شهید بهنام یوسفی اردبیلی در تاریخ ۵/۱۲/۱۳۶۵ در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق در اثر اصابت ترکش به صورت و سرو شکم و پا در منطقه شلمچه از توابع شهرستان خرمشهر در استان خوزستان به مقام رفیع شهادت نائل شد و به آشیان اصلیش هجرت کرد ، انگار به گوش جان می شنید که :
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
ترا از کنگره ی عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است .
آقای حسنعلی یوسفی پدر شهید می گوید : وقتی خبر شهادت بهنام را به ما دادند همه ناراحت شدیم و دوستان دانشکده ای شهید هم خیلی ناراحت و متاثر شدند وهمگی در مراسم تشییع پیکر شهید شرکت کردند حتی یکی از همرزمانش به نام شمس الدین دنیالی از کرمانشاه آمده بود و
دوستان وی نیز صبر و بردباری و اعتقادات قوی به اسلام را از خصویات بارز او می دانستند .
پیکر شهید در گلزار شهدای غریبان در شهرستان اردبیل به خاک سپرده شده است.
سلام بر امام و امت امام که با ایثار و فداکاری، اسلام را بعد از ۱۴ قرن، شور و شوقی دوباره بخشیدند و دورد بر فرزندان راستین اسلام که با اهدای خون خود به پای درخت آزادگی، پاسداران جاوید آفاق شرف شدند. شهادت، پیام است، هدف است، سخن است که باید گفت و نوشت و شنید و درک کرد هر قطره خون شهید با جامعه سخن ها می گوید، حرف ها دارد و نوشتاری است که صفحاتش باید در برابر دیدگان جامعه باشد.
خداوندا! حال که این بنده عاصی و گنه کار که سراسر عمرش جز معصیت و روسیاهی چیزی ندارد، به سویت آمده است و خونش بر سرزمین پاک ایران جاری گشته، با عفو گناهان، توفیق عنایت فرما تا با نوشتن وصیتی خالص، توانسته باشم پیام خود را به حکم مسئولیت شرعی، روی کاغذ آورم؛ باشد که یادی از فردی گناهکار و امیدوار به عفو خدا خوانندگان و شنوندگان وصیتنامه را به پیروی از فرامین امام و پاسداری از خون شهدا، پایبند و مقاوم تر نماید.
ای معبود من! ای آن که دل های پاک در لقای تو می تپد، من با ایمان قلب خود نسبت به دین اسلام و در پی اجابت امر رهبرم و با احساس مسئولیت برای دفاع از دین تو و دین برگزیده رسول تو به میدان جنگ آمدم.
خدایا! من با تو در شهادت دوستانم، در پرپر شدن لاله های جوان گلستان ایران عزیز، به هنگام بلند شدن ناله های کودکان مادر از دست داده در بمباران دشمن، با تو پیمان بستم و عهد نمودم تا پایان راه بروم و حال بر پیمان خود وفا کرده ام. الهی، من به وفاداری و خلوص عمل نمودم تو نیز مرا بپذیر.
برادران و خواهران من مگر جز این است که هدف از زندگی، شناختن خدا و شتافتن به سوی اوست و مگر جز این است که دنیا مزرعه آخرت است و رهگذری بیش نیست؟ باید دانست که ما برای آخرت آفریده شده ایم نه برای دنیا، پس باید حق را شناخت و با کسانی که در دنیا با حق می ستیزند، مبارزه کرد.
کافی نیست انسان ستمگر نباشد، بلکه لازم است از ستم دیدگان نیز دفاع کند. خداوند از ما شکرگزاری می طلبد و خلافت خود را در زمین به ما می سپارد. فرصت ما محدود است، پس باید به جهاد برخیزیم تا بدین وسیله شکرگزاری خدا را به جای آوریم و شایستگی خود را جهت خلافت او و نیل به بهشت او نشان دهیم.
سخنی دارم با دانش آموزان، آینده سازان که قرار بود بعد از مدتی اندک، افتخار معلمی این ها را داشته باشیم؛ خدا می داند چقدر علاقه به آگاهی و هوشیاری و تهذیب شما، در وجود من موج می زند. آرزوی من این است که همه شما فردی مفید و پاک برای خدمت به اسلام شوید و سنگر مقدس درس و علم را به دست منحرفین و منافقین که همیشه از صدر اسلام تا کنون بوده اند ندهید.
و شما ای خانواده عزیزم، از این که دیگر در میان شما نیستم غم مخورید و افتخار کنید که شهیدی در راه خدا و قرآن –اگر خدا قبول کند- داده اید.
مادرجان! مبادا در فراق من ایمانت سست شده و ناراحت شوی که فردا در محضر خدا نمی توانی جواب زینب (س) را بدهی، چرا که او تحمل ۷۲ شهید را نمود. این یک امتحان الهی است، از این امتحان پیروز بیرون بیا و چنان باش که زنان منافق از تو بترسند.
مادرجان! مهم تر از هر سفارشی، از تو می خواهم مرا حلال کنی. شما پدر عزیز که همواره راهنمای من در زندگی بوده اید، از اینکه باید و شاید نتوانستیم حق پسری را ادا نمایم باید مرا عفو کنید. از شما تقاضا دارم در غم از دست دادن فرزند خود صبور باشید، چرا که سختی های دنیا زودگذر است ولی به پاداش این جان فشانی ها و فداکاری ها بر نعمت های ابدی و بی پایان خواهید رسید.
از خواهرانم می خواهم زینب گونه باشند و سیاهی چادرشان را تیغی در چشم دشمنان اسلام قرار دهند. ضمناً درس هایتان را برای نمره نخوانید، بلکه برای آگاهی و بینش به مسائل و ارتقای علمی بخوانید. برادر کوچک و خوب من، از تو می خواهم از حالا احکام اسلام را یاد بگیری و عمل کنی و ضمناً همیشه یادت باشد که برادرت برای خاطر مبارزه با کفر شهید شده، تو نیز با خوب درس خواندن، سعی کن فرد مفیدی برای اسلام شوی، ضمناً همواره پیرو خط امام باشید.
در پایان از شما و تمامی دوستان و آشنایان، مخصوصا برادران پایگاه معمار و زینال طلب حلالیت می کنم. در حدود ۲۵ روز روزه دارم، حتماً به جا آورید.
گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده سرنگون باید رفت
خداوندا! حزب الله را که با خیل و لشکر جندالله، با سوگند به ثارالله برای استقرار حکومت بقیه الله تلاش می کنند حمایت بفرما.
التماس دعا، از خانواده شاهد و امت شهید پرور
بهنام یوسفی اردبیلی